من در اين دنيا نكردم گناهي
به چشمانت غقط كردم نگاهي
اگه باشد نگاهي وگناهي
مجازاتم بكن هر طور كه خواهي
وقتي كه خداي آسمانها بندهايش را آفريد باقلم نك طلايي پرنده پرطلايي رنگ را روي پيشاني
هر كه نوشت وقتي كه نوبت به ما رسيد قلم نك طلايي شكست پرنده پرطلايي پريد و روي پيشانه هاي ما نشست .....
قصه تلخ سرنوشت
من مي روم غريب ترين آشناي تو
باكوله باري پرشده از عقده هاي تو
هرچندخسته دل ونا اميد مي روم
ام اميدم است كه آبي بريزد از من دستهاي تو
نظرات شما عزیزان:
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
